×
جستجو در سایت
ورود و عضویت
بازیابی رمز ورود
کد تایید ارسال شد
جهت تایید تغییر رمز کد ارسال شده را وارد نمایید
ورود
نام کاربری یا رمز خود را فراموش کرده ام
شماره موبایل خود را وارد نمایید
ارسال
اگر هنوز عضو نیستید 
عضویت
ارسال
ارسال
دسته بندی ها

طبقه بندی انواع خلق و خو با روش کرسی(Keirsey)

نظریه پردازان مختلف

اگر علاقه‎ مندی‎های من، مورد علاقه تو نیست، لطفاً تلاش نکن تا به من بگویی که آنها اشتباه هستند. اگر اعتقادات من با تو متفاوت است، خواهشاً قبل از تصحیح آنها کمی فکر کن.

یا اگر در موقعیت یکسان، احساسات من نسبت به تو، کم و بیش سختگیرانه‎‎تر است، سعی نکن از من بخواهی به‌گونه‌ای دیگر احساس و رفتار کنم.

یا اگر کاری را انجام می دهم یا کاری را انجام نمی‌دهم که با شیوه تو مطابقت ندارد، اجازه بده تا خودم باشم.

حداقل، اکنون از تو انتظار درک کردن ندارم. این امر زمانی میسر می‎شود که تو دست از تلاش برای تغییر دادن من و تبدیل کردن من به کپی از خودت برداری.

اگر اجازه دهی تا با علایق، احساسات، باورها و عملکرد خودم کاری را انجام دهم، ممکن است در پایان متوجه شوی که نه تنها راه اشتباهی را نرفته‎ام بلکه در بعضی از شرایط، درست و کامل هم عمل کرده‌ام. اولین قدم همراهی با من، درک کردن من است. این موضوع به این معنا نیست که روش‎های من برای تو هم مناسب است؛ بلکه فقط این را بدان که روش‎های من غیر منطقی نیستند و من فردی خودرای نیستم. شاید روزی که تصمیم به درک من بگیری، به دور از تلاش برای تغییر دادن من، برای تمام این تفاوت‎ها احترام قائل شوی.

ممکن است من همسر، پدر یا مادر، فرزند، دوست یا همکار تو باشم؛ اما هر نسبتی که با تو داشته باشم می‎دانم: که من و  تو تفاوت‌های اساسی داریم و هر کدام از ما باید ساز خودمان را بزنیم. 

همانطور که در جلد اول کتاب “لطفاً مرا بفهم”  بیان شد، نکته اصلی که بیشتر به آن پرداخته شد این است که افراد با یکدیگر تفاوت دارند و کسی نباید سعی در تغییر دیگری داشته باشد. دلیلی هم برای ایجاد تغییر در افراد نیست، چرا که احتمالاً همین تفاوت‌ها ویژگی‎های مثبت و خوبی هستند. همه ما در ویژگی‎های اصلی و اساسی با یکدیگر تفاوت داریم. در افکار، احساسات، خواسته‎ها و اعتقادهایمان، حرف‎هایی که می‎زنیم و کارهایی که انجام می دهیم، متفاوت هستیم. اگر با دقت به اطرافمان بنگریم، تفاوت‎های بسیاری را بدون هیچگونه مشکلی در درک آنها، خواهیم دید. متاسفانه تغییرات بسیار در رفتار و حالات ما، پاسخی به رفتارهای  اطرافیانمان است. با مشاهده تفاوت‎های دیگران، اغلب به این نتیجه می‎رسیم که این تفاوت‎ها در مسیری نامناسب هستند و به دلیل چنین دیدگاهی، رفتار سایر افراد به نظر ما عجیب می‎رسند.

بنابراین، به طور غریزی، ما تفاوت‎های دیگر افراد را نشان دهنده حالت طبیعی نمی‌دانیم و از آن با حالتی بد و نامناسب یاد می‎کنیم و با خود می گوییم دیگران با ما متفاوت اند چرا که بیمار، احمق، بد و یا نادان هستند.

و در این زمان است که وظیفه ما در قبال عزیزانمان با اصلاح کردن اشتباهاتشان شروع می‌شود و همانند پیکر تراشی در طلب رسیدن به فرد آرمانی خود می‎شویم، (همانند بازی پیگمالیون pygmalion، که سعی در تغییر خانم‎ها به فردی اشراف زاده و عالی را دارد). در نتیجه، حتی با وجود تمام کاستی‎هایمان، دیگر خودمان نیستیم و به دنبال بهترین مدلها برای فکر کردن، احساس، صحبت و عملکرد می‌شویم. به خاطر بیاورید که در راه خانم ایده آل من شدن (بر اساس بازی پیگمالیون)، زمانی راکه هنری هینگز با تعجب می‎پرسد” الیزابت چرا مثل من نیستی؟”.

اما این طرح بازی پیگمالیون موفق نخواهد بود. نقش پیکرتراشی شخصیتی دیگران، بر اساس علایق خودمان قبل از شروع، شکست می‌خورد. درخواست تغییر دیگران، درخواستی غیر ممکن است. همانطور که میوه بلوط از درخت کاج رشد نمی‎کند یا روباه  نمی‎تواند به جغد تبدیل شود ما نیز نمی توانیم شخصیت خود را باب میل فرد دیگری تغییر دهیم. البته که همه ما از طرف دیگران فشارهایی را تحمل می‎کنیم و این چنین فشارهایی باعث اذیت و سردرگمی می‎شود. کشیدن دندانهای نیش، یک شیر قوی و درنده را به یک گربه ملوس و آرام تبدیل نمی‎کند. بدانید، اصرار بر اینکه فرزند یا همسر خود را مانند خود کنید، در حالیکه کشمکش‌های او را برای ایجاد این مطابقت می بینید، در حال ساخت بنایی از رنجش و نارضایتی هستید. ممکن است تلاش‎ها و اصرارهای ما برای تغییر اطرافیانمان باعث ایجاد تغییر شود، اما این تغییر به جای ایجاد تغییری مثبت، منجر به تحریف و تغییری نامناسب می شود.

نظریه خلق و خو: گمشده‎ها و پیدا شده‎ها

این نظریه که افراد از بدو تولد با ذات یکسان به دنیا می‌آیند و با خلق و خو و پیش زمینه معینی برای عمل در زمینه‌های خاص متولد می‎شوند، قدیمی شده است. طرح کلی این نظریه اولین بار توسط بقراط حدود سال ۳۷۰ قبل از میلاد مسیح بیان شد و جالینوس، پزشک رومی حدود سال ۱۹۰ میلادی از آن استفاده کرد. این ایده در طول قرن ۱۹، به عنوان ایده اصلی در میان پزشکان، فیلسوفان و ادبا قرار گرفت.

این نظریه که افراد از بدو تولد با ذات یکسان به دنیا می‌آیند و با خلق و خو و پیش زمینه معینی برای عمل در زمینه‌های خاص متولد می‎شوند، قدیمی شده است. طرح کلی این نظریه اولین بار توسط بقراط حدود سال ۳۷۰ قبل از میلاد مسیح بیان شد و جالینوس، پزشک رومی حدود سال ۱۹۰ میلادی از آن استفاده کرد. این ایده در طول قرن ۱۹، به عنوان ایده اصلی در میان پزشکان، فیلسوفان و ادبا قرار گرفت.

از طرف دیگر، در اوایل قرن بیستم نظریه دیگری با این مضمون که افراد بدون هیچ استعداد و پیش زمینه‎ای متولد می‎شوند، ظهور پیدا کرد. یکی از فیلسوفان به نام ایوان پاولو بیان کرد که رفتار انسان‎ها چیزی جز پاسخ مکانیکی به محرک‎های محیطی نیست. اولین رفتار شناس آمریکایی، جان واتسون، ادعا کرد که می‌توان یک کودک را از زمان نوزادی با شرطی سازی، به هر شکلی درآورد.

محققان بسیار دیگری در طول این قرن معتقد بودند که انسان‌ها به طور اساسی مانند هم هستند و یک انگیزه دارند. فروید ادعا کرده بود که محرک انسان‎ها نیروی غریزه است و صرفاً بر اساس غرایز حرکت می‎کنند. اگرچه بسیاری از همکاران فروید با او مخالف بودند اما تعداد بیشتری از آنها معتقد به همین نظریه باقی ماندند. آلفرد آدلر، پزشک ونیزی، در حال تلاش برای نشان دادن برتری انسان‌ها بود. هری سالیوان، دیگر پزشک آمریکایی، همبستگی اجتماعی را به عنوان محرک اصلی معرفی کرد. سرانجام، روانشناسان اگزیستانسیالیسم، همانند کارل روگرز و آبراهام ماسلو، به دنبال ویژگی در انسان‎ها بعد از خود شکوفایی شدند. علیرغم تفاوتهایی که ممکن است وجود داشته باشد، تمام آنها موافق بودند که هر فرد یک محرک و انگیزه بنیادی دارد.

بعد از آن، در سال ۱۹۲۰، پزشکی سوئیسی به نام کارل یونگ با این نظریه مخالفت کرد. وی در کتابش با نام “انواع مختلف روانشناسی” اینگونه نوشت که انسان‎ها در مسیرهای اصلی زندگی تفاوت‎های بسیار زیاد و ظریفی دارند.  او ادعا کرد که انسان‌ها ترکیبی از انواع مختلف غرایز هستند که وی از آن با “کهن الگوها” نام برده است و این مجموعه غرایز هستند که باعث حرکت افراد می‌شوند. همه این غرایز در یک سطح هستند و یکی نسبت به دیگری برتری ندارد، تنها موضوعی که مهم است تمایل طبیعی ما به سمت برون گرایی یا درون گرایی است که با نوع عملکرد ما ترکیب شده و “چهار عملکرد اساسی روانشناسی”___” تفکر، احساس، عواطف و درک” را منجر می‌شود.  همچنین، وی در کتابش نوشت نوع عملکرد ما، شخصیت ما را نشان می‎دهد و می‎توانیم نوع واکنش و عملکرد خود را تعیین کنیم. به همین دلیل او  “انواع عملکرد” یا “انواع مختلف روان‌شناسی” را توضیح داده است.

در همین زمان، محققان دیگری، مطالعه بر روی شخصیت افراد را از سرگرفتند که فیلسوف جان استوارت میل،  از آن به “رفتارشناسی” یاد کرد و هنری ماری، کمی بعد آن را “شخصیت‌شناسی” نامید. اما کتاب‌های آنها به دلیل همزمانی با کتاب “انواع مختلف روانشناسی” یونگ، در کتابخانه‌ها خاک می‌خورد؛ چرا که از یک سو روانشناسی پیرو نظریه فروید جلو می‎رفت و از سوی دیگر نظریه شرطی سازی پاولو به این مشکل دامن می‎زد. رفتار، در نتیجه محرک‎های ناخودآگاه یا شرطی سازی در گذشته یا هر دوی آنها توضیح داده شده بود. نظریه وجود تفاوت از بدو تولد در عملکرد و حالات کاملاً رد شده بود.

پیشرفت غیرمنتظره در علوم رفتارشناسی، اغلب  فراتر از حوزه این رشته می رفت و ایده یونگ به طور ناگهانی دستخوش تغییر جدیدی شد. در اواسط همین قرن، فردی به نام ایزابل میرز به همراه مادرش کاترین بریگز،  پرسشنامه‌ای را برای تعریف انواع مختلف شخصیت طراحی کردند. او اسم این پرسشنامه را ” آزمون شخصیت میرز و بریگز”  نامید. با برداشت از کتاب یونگ پرسشنامه برای تعیین۱۶ شخصیت مختلف در نوع عملکرد و حالات طراحی شد که بازدهی بسیار خوبی داشت و در دهه ۱۹۹۰، سالانه بالای یک میلیون نفر از آن استفاده کردند. علاقه به موضوع شخصیت شناسی در آمریکا و اروپا بهتر شده بود. (به هر حال، این پرسشنامه به عنوان ابزار تحقیقاتی در اوایل دهه ۱۹۵۰ شناخته شده بود و ژاپن نیز در سال ۱۹۶۲ به آن علاقه‌مند شد، همان سال انتشار کتاب میرز). بیایید فرض کنیم که انسان‌ها در عملکرد و حالات مانند هم نیستند درست مانند اینکه بدن هر فردی نسبت به فرد دیگر در زمان تولد متفاوت است. آیا می‌توان گفت که افراد مختلف دارای هوش و خلاقیت متفاوت هستند؟ آیا آنها به شیوه های مختلف ارتباط برقرار نمی‌کنند؟ آیا هر فردی والدین و سبک های مدیریتی و هدایت پذیری متفاوتی ندارد؟ آیا هر

فردی در مدرسه به یادگیری موضوع متفاوتی علاقه ندارد؟ اگر هر فردی این فرصت را داشته باشد تا کارهای مختلفی انجام دهد، از آن استفاده نخواهند کرد؟ آیا ضرب المثل‎هایی مانند ” موسی به دین خود، عیسی به دین خود”،  “هرکسی را بهر کاری ساختند” و “سرت به کار خودت باشه”، نشان دهنده استفاده درست ما از فرصت های زندگی نیست؟

اهداف زیادی برای رسیدن به آنها وجود دارند که تنها با احترام و ارزشمند دانستن تفاوت‎ها به دست می‎آیند، چراکه موضوعات بسیاری را تنها بی‌توجهی به همین تفاوت‌ها از دست داده ایم. اما اولین قدم برای یافتن تفاوت‎های خود و دیگران، آگاه بودن از صفات شخصیتی خودمان است. اگرچه بهترین راه برای تشخیص صفات شخصیتی دقت بر رفتارهای لحظه‌ای، در مکان ها و شرایط مختلف است. جایگزین دیگری برای این مشاهدات آگاهانه و با دقت وجود ندارد. اما اگر چه پرسشنامه‎های خود اظهاری برای بسیاری از مردم ناشناخته و عجیب به نظر می‌رسند، اما ابزارهای همانند این پرسشنامه‎ها می‎تواند ابزاری موثر برای شروع مفید شناخت از خود و تشخیص نوع حالات و عملکرد باشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *